تو ای سیف زنگ اجل چون نگیری


که الحق به انصاف درخورد آنی

بدین تیزی و روشنایی و گوهر


ترا در کجا می خورد زندگانی

نه در دست تقدیر ملکی بگیری


نه در حرب ایام خونی برانی

ترا ذوالفقار علی خود گرفتم


گران قلتبانی گران قلتبانی

حقوقی که در گردنت هست واجب


به گوش دلت چون فرو می نخوانی

بدین مایه داد و ستد بعد ماهی


چه تاخیر سردست چون می توانی

چرا قدر مردم ندانی ولیکن


تو مردم نه ای قدر مردم چه دانی

خرابی عالم ز تو هست پیدا


مباد آنکه اندر جهان تو بمانی